مناجات اربعینی با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
آشــفــتـهام شـبــیــه دلِ بــیقـــرارهــا بی رنگ و روست،روی تمام بهارها از آیـنـه نمیشود هـیـچ انتـظار داشت وقـتی نشسته است به رویـش غـبارها شیـریـنیِ وصال به قـدر فـراق نیست خـستـه نمیشـوم من از این انتظارها ایـن روزگـار کـفـر مـرا در مـیآورد وقـتی که بی تـو میگـذرد روزگـارها در شهر خویش بین همین کوچه ها تو را نـشنـاخـتـیم اگـر چه که دیـدیـم بـارها اصلا قـرار بود که جـمـعـه بـبـیـنـمت بــازم گــنــاه مـن زده زیــر قــرارهـا در راه انتظار تو رفـتند زیر خاک… رفـتـنـد زیـر خـاک هـزاران هـزارها حالا که خلوت است حرم، بعد اربعین ما را بـبر زیـارت شش گـوشه دارها |